در آن شب آفتابی هنگامی که در زیر نور مهتابی مشغول گرفتن دوش آفتاب بودم
ناگهان دو چشمان بابا قوری تو در نظرم آمد به یاد روزهای گذشته که در کنار آتیش
با هم آب بازی میکردیم و روی تخت ۲ نفره با هم بالا پایین میپریدیم در میان گلزارها
تو مشغول حرص کردن و من مشغول آبیاری همه وهمه در نظرم آمد واقعا چه روزگاری
داشتیم. یاد مش غلامحسین آقا بخیر که همیشه با سکینه دعوا داشت...........
من از اون روزهای مهتابی می خوام
من از اون شبهای آفتابی می خوام
سلام بابا تو از منم قاطی تری که
موفق باشی.
بالاخره آفتابه یا مهتاب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
اگر اجازه بدین لینک شما را وارد قسمت همسایه دیوار به دیوارم بکنم.
تا بعد
سلام ممنون که به بلاگم باز سر زدی من که خیلی ذوق میکنم پیغمامهاتو میبینم. بازم بیا.... متن خیلی بامزه ای بود چون آخرش باید آدم بگه پیدا کنید تخمه مرغ دزد را... موفق باشی..
bikhod nist ke MASH-mar- MOLAK shodi! :D
به من کنجکاو بگو مشمولک بعنی چه ؟ باشه......
سلام... والا چی بگم!!!
اسمت اشنا می زنه رفیق
به ما سر بزن